هزار جان گرامی (روایتنامه بدرقه حاج قاسم سلیمانی)
پدیدآور: گروه نویسندگان
ناشر: سوره مهر
تعداد صفحات: 280
هزار جان گرامی، مجموعه خاطرات برگزیده از مراسم تشییع پیکر پاک شهیدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و یاران شهیدشان است. تنوع زاویه دید راویان و ذکر نکات متفاوت از مراسم تشییع در تهران، مشهد، قم و... باعث شده تا مخاطب، خود را در این مراسم بیابد و لابهلای جمعیت، در شهرهای مختلف و با اقشار مختلف یکبار دیگر در ذهن خود این جان گرامی را به سوی جایگاه ابدی بدرقه نماید.
چرا میگویم یک بار دیگر، چون بسیار بعید است که خواننده این کتاب خود از کسانی نباشد که به نحوی تجربهای شخصی از آن تشییع تاریخیِ میلیونی نداشته باشد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
از زمان جنگ جهانی دوم تا کنون، یعنی 75 سال، هیچ دولتی به هیچ مقر و پایگاهش به طور رسمی و مستقیم حمله نکرده بود. در آخرین حمله، او کشور مهاجم را با بمب اتمی زیر ضربه گرفت، آن را مستعمره کرد و تا همین امروز، بر مقتضیاتش حکومت میکند. اما اینبار خبری از پاسخ نبود.
«پرچم بالاست»؛ این را همسایهی روبهروییام گفت. صبح زود که از هیاهوی مجازی ِ غرشِ بالستیکها بیخواب شده بودم و راهیِ محل کار، همسایهای از اقلیتها تا من را دید، به پرچم آویختهی بالای ماشینم اشاره کرد و گفت: «پرچم بالاست» لبخند زد و راهش را گرفت و رفت.
مردی که به من میگفت پرچم بالاست، مثل خیلیهای دیگر که عزادار فرمانده بودند، شاید چندان سنخیتی با جمهوری اسلامی نداشتن؛ نه در ظاهر و نه در نهان. اما این کارگزار جمهوری اسلامی را میستود، چون او موفق شده بود فاصله میان انقلاب و جمهوری را بردارد، گیر و گرفتهای بروکراتیک را از بین ببرد و مرز مؤثر ایران را، برای اولینبار در تاریخ، از مدیترانه تا شبهقاره بگسترد. یعنی میراثی را برای هر ایرانی ایجاد کند که برایش عظمت ایران متصور شود. هرچند که داغ، هنوز سرد نشده و مردم برخورد سختتری را انتظار میکشند... (ص212)
مجموعه داستان پیامبران
پدیدآور: ابراهیم حسنبیگی
ناشر: کتاب جمکران
دوره 12 جلدی
گفتن حکایت انبیا برای کودکان نیاز به رعایت ظرافتهای خاصی دارد که اگر به خوبی رعایت نشود میتواند به جای فایده، ضرر هم داشته باشد. ابراهیم حسنبیگی در این مجموعه با درک صحیح از معارف داستانهای انبیا و شناخت ظرفیت مخاطب کودک برای دریافت پیام، توانسته به خوبی از عهده ارائه روایتی مناسب از زندگی انبیای الهی برای این قشر برآید؛ تصویرگری مناسب کتاب نیز به مدد جریان انتقال پیام آمده تا در نهایت اثری قابل قبول در باب معرفی انبیای الهی به کودکان خلق شود.
حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت صالح، حضرت ادریس، حضرت سلیمان، حضرت ابراهیم، حضرت یونس، حضرت ایوب، حضرت یوسف، حضرت موسی، حضرت عیسی علیهم السلام به همراه حضرت محمد صلوات الله علیه و آله، دوازده پیامبری هستند که حکایت زندگی ایشان در این مجموعه روایت شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
...آدم سرش را بلند کرد و گفت: «خدایا، ما را ببخش! ما اشتباه کردیم. شیطان ما را گول زد.»
خداوند گفت: «اما من به شما سفارش کرده بودم که از میوهی آن درخت نخورید! من به خاطر این کار، بهشت را از شما میگیرم. بهشت جای کسانی است که از پروردگار خود اطاعت میکنند. از این به بعد، شما باید روی زمین زندگی کنید.»
آدم با ناراحتی گفت: «زمین؟ زمین چگونه جایی است؟»
خداوند گفت: «به زودی خواهید فهمید که زمین چگونه جایی است.» بعد به چند فرشته گفت: «آدم و حوّا را به زمین ببرید! البته من چون هنوز آنها را دوست دارم، در مشکلاتشان به آنها کمک خواهم کرد.»
بعد رو به آدم گفت: «بدانید که شیطان در زمین هم، دست از سرِ شما برنخواهد داشت. پس به این ترتیب، آدم و حوّا زندگی در زمین را آغاز کردند.
آن شب فرشته بال صورتی غمگین بود. همینطور گوشهای نشسته بود و غصه میخورد.
فرشته بزرگ او را که دید، کنارش نشست و گفت: «چی شده؟ چرا ناراحتی؟»
فرشته بالصورتی گفت: «دلم برای آدم و حوّا تنگ شده است.»
فرشته گفت: «غصه نخور! آنها زندگی خوبی در زمین دارند. آدم و حوّا تا وقتی از خدا اطاعت کنند، مشکلی نخواهد داشت.»
فرشته بال صورتی گفت: «ولی شیطان هم آنجاست. ممکن است آنها را فریب بدهد!»
فرشته با مهربانی گفت: «نگران نباش! آدم و حوّا تا وقتی از خدا اطاعت کنند، مشکلی نخواهند داشت.»
فرشته بال صورتی گفت: «ولی شیطان هم آنجاست. ممکن است آنها را فریب بدهد!»
فرشته با مهربانی گفت: «نگران نباش! آدم و حوّا دیگر فریب شیطان را نمیخورند. آنها دوباره به بهشت بر میگردند؛ اما...»
فرشته کوچولوی بال صورتی پرسید: «اما چی؟»
فرشته گفت: «اما آنها فرزندانی خواهند داشت که ممکن است فریب شیطان را بخورند و هرگز به بهشت برنگردند...»
مهربان و ملایم باش،
اجازه نده دنیا تو را زمخت و خشن نماید…
به درد و رنج اجازه نده تو را بیزار نماید…
به تلخی ها اجازه نده، شیرینی زندگیت را، از تو بربایند…
تو لایق بهترین هایی
کتابخوان ماه
طرح معرفی کتابهای فاخر در موضوعات متنوع در راستای
ترویج فرهنگ مطالعه و کتابخوانی
«نعمت جان (روایت زندگی صغری بستاک، امدادگر بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک)»
پدیدآور: سمانه نیکدل
ناشر: راه یار
تعداد صفحات: 207
کتابی عاشقانه، در خط مقدّم امدادرسانی، با قلمی روان، زیبا و مستند دربارهی دختری جوان در اندیمشک که از پاک کردن سبزی و عدس برای رزمندگان تا پرستاری و مسئولیت بخش بیمارستانِ مجروحینِ جنگی پیش میرود و پس از عاشقانهای ناتمام، نذر میکند تمام جوانی خود را وقف مجروحین کند، حتی ازدواجش را ... .
در بخشی از کتاب میخوانیم:
صبح سوم مهر داشتم اطلاعاتِ پروندهای را کامل میکردم. آقای علیاکبری آمد سمتمان، گفت: «خواهرها، حلالم کنید.»
پرسیدم: «چی شده؟ خیره إنشاءالله؟»
گفت: «دارم میرم دوکوهه اسم بنویسم برم جبهه.»
یک لحظه خشکم زد. گفتم: «خانوادهها با یه امیدی میان اینجا و به شما ارادت خاصی دارن. اگه میشه شما نرو.»
گفت: «احساس میکنم جبهه بیشتر بهم احتیاج داره.»
نتوانستیم قانعش کنیم که بماند. خداحافظی کرد و سوار موتورش شد و رفت ... طولی نکشید ... بمباران شد ... طولی نکشید بهمان خبر رسید علیاکبری مجروح شده و بردنش بیمارستان راهآهن ... بلافاصله با دخترها بلند شدیم و سراسیمه دویدیم سمت بیمارستان ... وقتی از پیدا کردنش در بیمارستان مأیوس شدیم، تصمیم گرفتیم برویم خانهاش ... وقتی رفتیم داخل، مادرش داشت ضجه میزد و به سروسینهاش میکوبید. قبلاً مادرش را دیده بودیم. تا چشمش به ما افتاد، با گریه و شیون گفت: «خواهرهای امیرحسین اومدن ... حنا بیارید بذارم دستشون ... اومدن عروسی ... امیرحسین همیشه میگفت اینها خواهرهامن.»
علیاکبری درباره ما دخترها احساس مسئولیت خاص میکرد. همیشه سعی میکرد آقایانی که مراجعه میکردند بنیاد، کمتر سمت ما بیایند و خودش کارشان را انجام میداد. در عوض خانمها را پیش ما میفرستاد و خودش کمتر با خانمها صحبت میکرد.
.: Weblog Themes By Pichak :.