داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی می گذشتیم، گفتم علی آقا، تا چند ماه دیگه بچمون اینجا به دنیا می آد.
با تعجب پرسید: اینجا؟
گفتم : خب آخه اینجا بیمارستان خصوصیه، بهترین بیمارستان همدانه
علی سرعت ماشین را کم کرد و گفت: نه، ما به بیمارستانی میریم که مستضعفین اونجا می رن. اینجا مال پولداراست. همه کس وسعش نمیرسه بیاد اینجا.
توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلا خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دی ماه 1366 بود. وقت و بی وقت درد می آمد به سراغم. وصیت علی آقا را به همه گفته بودم.
آن روزها خانه مادر شوهرم پر از مهمان بود و دوروبرمان شلوغ. مادر هم آنجا بود. تا گفتم حالم خوب نیست، ماشین گرفت و به بیمارستان فاطمیه ، که بیمارستانی دولتی بود رفتیم. همین که به بیمارستان وارد شدیم، خبر مثل بمب همه جا صدا کرد : بچه شهید چیت سازیان داره به دنیا می آد.
کارکنان بیمارستان به هول و ولا افتاده بودند. دور و برم پر شده بود از پرستار و دکتر. خیلی زود خبر توی شهر پخش شد. مردم به بیمارستان تلفن می زدند و احوال من و بچه را می پرسیدند...
گلستان یازدهم_ بهناز ضرابی زاده
.: Weblog Themes By Pichak :.