به مجنون گفتم زنده بمان - کتابخانه عمومی شهید جمشید توکلی فولادشهر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وب
"

شهید جمشید توکلی در یکم بهمن ۱۳۴۸ در شهرستان لنجان استان اصفهان چشم به جهان گشود. دانش آموز اول متوسطه در رشته انسانی بود که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در دهم اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به فیض شهادت نایل شد. مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای فولادشهر واقع است.
معرفی کتاب
"

کتاب به مجنون گفتم زنده بمان نوشته فرهاد خضری است که انتشارات روایت فتح آن را در 208 صفحه منتشر کرده است.

آنجا که دجله و فرات به هم می‌رسند و اروند سرکش، زاده می‌شود، جزیره مجنون است و مهدی باکری را خورشید گرمی‌بخش آب‌های این جزیره نامیده‌اند. خورشیدی که با آب‌های اروند راهی سرزمین روشنایی شد.

«به مجنون گفتم زنده بمان»، جلد دوم از مجموعه‌ی «از چشم‌ها»، خاطراتی از زندگی شهید مهدی باکری را مرور می‌کند؛ خاطراتی که از زبان همسر، هم‌رزمان، دوستان و فرماندهان شهید بازگو شده است. راویان، خاطراتی متنوع و متفاوت از همراهی با مهدی باکری در دوران انقلاب و روزهای جنگ را روایت کرده و بر ارزش والای این خاطرات در زندگی شخصی خود تأکید دارند.

مهدی باکری در عملیات‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر 1، 2، 3 و 4، همچنین عملیات خیبر حضوری فعال داشت. وی در خلال اجرای عملیات بدر در روستای حریبه، بر اثر اصابت گلوله مستقیم نیروهای عراقی به شهادت رسید، سپس گروهی داوطلب برای بازگرداندن پیکر وی اقدام کردند، که در حال بازگشت، قایق آن‌ها مورد اصابت موشک آر.پی.جی قرار گرفت و جاوید الاثر شدند.

کتاب مهدی باکری را می‌توان در مجموعه کتاب‌های خاطرات یا تاریخ شفاهی ارزیابی کرد. عنوان داخلی کتاب، «خورشید مجنون از چشم من» است که بر این اساس نزدیکان و دوستان مهدی باکری هر یک روایتی ساده و صمیمی از وی بازگفته‌اند.

ویژگی جالب این مجموعه در آن است که بسیاری از راویان آن از کسانی هستند که نامشان کمتر به گوش خورده است.

زبان و لحن کتاب به زبان محاوره‌  نزدیک است و این موضوع به روایت‌ها، جذابیت ویژه‌ای می‌دهد. تدوینگر تلاش کرده با ارائه یک متن ادبی دلنشین، ساده و بی‌آلایشی تصویر روشنی از زندگی و شخصیت شهید مهدی باکری به نمایش بگذارد.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

به هر جان کندنی بود رفتیم رسیدیم به آن طرف رود. خودی‌ها فکر کردند عراقی هستیم. هرچی گفتیم که از لشکر عاشوراییم باور نکردند. چون با چشم خودشان درگیری ما و شهید شدن مهدی و حجم آتش را دیده بودند، نمی‌توانستند حرف‌مان را باور کنند. امید نداشتند کسی از آن‌جا سالم برگردد و ما حالا برگشته بودیم. سالم هم برگشته بودیم، بدون فرمانده لشکرمان و با یک دنیا زخم و حسرت و چشمی که دنبال جای خلوت می‌گشت.»




تاریخ : جمعه 99/12/22 | 8:0 صبح | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر


  • paper | خرید رپورتاژ دائمی | بک لینک دائمی
  • فروش رپورتاژ دائمی | فروش رپرتاژ آگهی