قطعه ای از یک کتاب - کتابخانه عمومی شهید جمشید توکلی فولادشهر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وب
"

شهید جمشید توکلی در یکم بهمن ۱۳۴۸ در شهرستان لنجان استان اصفهان چشم به جهان گشود. دانش آموز اول متوسطه در رشته انسانی بود که به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در دهم اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به فیض شهادت نایل شد. مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای فولادشهر واقع است.
معرفی کتاب
"

داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی می گذشتیم، گفتم علی آقا، تا چند ماه دیگه بچمون اینجا به دنیا می آد.

با تعجب پرسید: اینجا؟

گفتم : خب آخه اینجا بیمارستان خصوصیه، بهترین بیمارستان همدانه

علی سرعت ماشین را کم کرد و گفت: نه، ما به بیمارستانی میریم که مستضعفین اونجا می رن. اینجا مال پولداراست. همه کس وسعش نمیرسه بیاد اینجا.

توی ماه هشتم بارداری بودم و حالم اصلا خوب نبود. عصر پنجشنبه دهم دی ماه 1366 بود. وقت و بی وقت درد می آمد به سراغم. وصیت علی آقا را به همه گفته بودم.

آن روزها خانه مادر شوهرم پر از مهمان بود و دوروبرمان شلوغ. مادر هم آنجا بود. تا گفتم حالم خوب نیست، ماشین گرفت و به بیمارستان فاطمیه ، که بیمارستانی دولتی بود رفتیم. همین که به بیمارستان وارد شدیم، خبر مثل بمب همه جا صدا کرد : بچه شهید چیت سازیان داره به دنیا می آد.

کارکنان بیمارستان به هول و ولا افتاده بودند. دور و برم پر شده بود از پرستار و دکتر. خیلی زود خبر توی شهر پخش شد. مردم به بیمارستان تلفن می زدند و احوال من و بچه را می پرسیدند...

 

گلستان یازدهم_ بهناز ضرابی زاده 

 




تاریخ : یکشنبه 96/7/2 | 11:12 صبح | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

... هدف نداشتن یعنی امید و آرزو نداشتن، این که به هرچه که داری راضی باشی،

چیزی را که دنیا از این طلوع تا طلوع بعدی به تو ارزانی میدارد بپذیری،

برای  این گونه زیستن باید زیاده نخواهی، همان بس که زنده بمانی ...!

 

                        سانسیت پارک_  پُل اُستر 

 




تاریخ : پنج شنبه 96/6/23 | 10:0 صبح | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

چه قدر خوب است که برای تاسف خوردن به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم. چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش رو داریم

موری به طور تمام وقت روی صندلی چرخدار می نشست. و با این حال پر از فکر بکر و نکته بود. مطالبش را روی هر چه به دستش می رسید یادداشت می کرد.
باورهایش را به رشته تحریر در می آورد. درباره زندگی در سایه مرگ می نوشت :

«آن چه را می توانید انجام دهید و آن چه را نمی توانید بپذیرید» 
«بپذیرید که گذشته هر چه بوده گذشته، گذشته را انکار نکنید» «بیاموزید تا خود و دیگران را ببخشایید» 
«هرگز خیال نکنید فرصتی از دست رفته است» 


سه شنبه ها با موری _ میچ آلبوم

 




تاریخ : یکشنبه 96/5/8 | 9:42 صبح | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

فقط با کسانی بحث کنید که میدانید آن قدر عقل و عزت نفس دارند که حرفهای بی معنی نمی زنند.

کسانی که به دلیل، توسل می جویند، حقیقت را گرامی میدارند و آن قدر منصف هستند که اگر حق با طرف مقابلشان باشد اشتباه بودنشان را قبول می کنند.

پس نتیجه می گیریم که به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی !

 

هنر همیشه بر حق بودن_ آرتور شوپنهاور 

 




تاریخ : سه شنبه 96/1/29 | 3:45 عصر | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

بستن چشم هایت چیزی را عوض نمی کند. چون نمی خواهی شاهد اتفاقی باشی که می افتد، هیچ چیز ناپدید نمی شود.

در واقع دفعه ی بعد که چشم واکنی، اوضاع بدتر می شود.

دنیایی که توش زندگی می کنیم این جور است.

 

کافکا در ساحل _ هاروکی موراکامی

 

 

 




تاریخ : پنج شنبه 95/11/28 | 2:29 عصر | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

میتوانید گلایه کنید،

زیرا رُز ها تیغ دارند.

میتوانید خوشحال باشید،

زیرا تیغ ها رُز دارند.


کتاب کوچک شادی:رازهایی برای شاد زیستن _ سوریا شریفی  




تاریخ : شنبه 95/9/13 | 10:0 صبح | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

برای کائنات اندازه مطرح نیست. مطابق سطح علمی، جذب هرچیزی، خواه عظیم باشد یا ذره کار دشوار نیست.

مسأله این است که در ذهن تو چه می گذرد. مسأله این است که خودت پایت را در یک کفش کنی و بگویی: این کاری مهم است و نیاز به زمان دارد. " یا اینکه " جزئی است یک ساعته انجامش می دهم.

همه اینها قوانینی است که خودمان تعیین می کنیم. برای  کائنات هیچ قاعده و قانونی وجود ندارد. هم اکنون احساس داشتن را مهیا می کنی، هر آنچه باشد واکنش نشان می دهد.

کائنات زمان و اندازه سرش نمی شود. آشکار کردن یک دلار یا یک میلیون دلار برایش یکسان و آسان است. روندی مشابه است و تنها دلیلی که یکی از آن ها زودتر و دیگری دیرتر پدیدار می شود این است که تو خیال می کنی یک میلیون دلار کلی پول است ولی یک دلار که چیزی نیست. 

 

 

راز - روندا برن 




تاریخ : شنبه 95/6/6 | 10:0 صبح | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

من میخواهم بدانم که،

راستی راستی زندگی یعنی این که توی یک تکه جا ،

هی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ!

یا اینکه طور دیگری هم میشود در این دنیا زندگی کرد؟


ماهی سیاه کوچولو _ صمد بهرنگی 





تاریخ : دوشنبه 95/4/28 | 11:0 صبح | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

هم سفر

در این راه طولانی  که ما بی خبریم

و چون باد می گذرد

بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند

خواهش می کنم ! مخواه که یکی شویم ، مطلقا یکی

مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم

و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد


چهل نامه کوتاه به همسرم _ نادر ابراهیمی




تاریخ : دوشنبه 95/2/20 | 10:0 صبح | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر

قلب ، مهمانخانه نیست که آدم‌ ها بیایند

دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند.

قلب ، لانه‌ ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود

و در پاییز باد آن را با خودش ببرد.

قلب؟ راستش نمی دانم چیست،

اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است!


یک عاشقانه آرام _ نادر ابراهیمی

 

 

 

 




تاریخ : سه شنبه 95/1/17 | 3:0 عصر | نویسنده : کتابدار: عاطفه کاظمی | نظر
       



  • paper | خرید رپورتاژ دائمی | بک لینک دائمی
  • فروش رپورتاژ دائمی | فروش رپرتاژ آگهی